آرین طاهری

یادداشت هایی بر باد! برسد به دست...شما

آرین طاهری

یادداشت هایی بر باد! برسد به دست...شما

آشنایی با کتاب "سوگ سیاوش" - قسمت سوم

 

*قسمت سوم: خویشکاری[1]، نقش ازلی آدمی در صحنه گیتی   

 

  

                                             ******** 

 

 

«در جهان مینوی، هنگام نخستین هجوم اهریمن به اهورامزدا، فروهرها چون سپاهی گرد وی را گرفتند و از آسیب در امانش داشتند. در گیتی نیز آدمی سردار و سالار همه نیروهای جنگنده است. پس انسان در نظام جهان و نبرد نیک و بد وظیفه ای دارد که باید به انجام رساند. در زبان پهلوی این وظیفه وانجام آن را خویشکاری می نامیدند ... خویشکاری در فرمان بردن از خوره (فر) است.»[2]. اگر آدمی بر پایه خویشکاری خویش رفتار نکند و آن را نادیده گیرد، هر اقدام او به سان شکستی است، که هم او و هم اهورامزدا از آن متضرّر می شوند. که انگار با فر و آفریدگارش دشمنی کرده و از دین که حقیقت معرفت خدا و چگونگی کاربرد آن است، روی برتافته. که از ذات اهورایی خویش جدا افتاده است. امّا از آن سوی «آدمی چون به کاری پردازد که به خاطر آن آفریده شده است، خدا را کامروا کرده است. کار انسان کار خداست.»[3] و کار خدا یکپارچه سازی هستی است با نابود کردن اهریمن متجاوز و ملازمانش و پاک نمودن پلیدی های دامنگیر اهریمن از آفریدگان خود به یاری فروهرهای گیتیانه، آدمی. و در نهایت بازگشت فرورها به مینو، منزلگاه نخستینشان. و این همه به همّت انسان بسته است، در کار شناختن و بازیافتن خود خویشش و زندگی کردن بر اساس آن. خود خویشی که به عالم بالا متّصل است و رهنمودهایش به خطا نمی رود. «... این خویشکاری، گیتی را به فرجام دلخواه و آدمی را هم به مینو می رساند. خویشکار کامل با آفریدگار و آفریده یگانه است. پس خویشکاری سرنوشت مینوی دلپذیر آدمی است. به سبب خویشکاری هر انسانی رستاخیز کننده ای رستگاری بخش است. ... عمل به خویشکاری پیمانی است با جهان، با خود و خدا. آنکه از خویشکاری در گیتی به فروهر خود پیوسته، از نیک و بد عالم امکان، فراگذشته و با خدا در وحدت است.»[4].

   

        سیاوش چنین انسانی است. او در شمار راستانی است که هر از چندی در مقاطع مختلف تاریخ گیتی، بر این پهنه ظهور می کنند، تا این گیتی گرفتار آمده را به سامان  و رستگاری برسانند. کاوس ـ پدرش ـ او را در کودکی به رستم دستان سپرد* تا سیـاوش، زیر نظر او، در سیستان، آییـنآزادگی و رزم و بزم را بیاموزد. پس از هفت سال رستم، او را به نزد کاوس باز آورد. در این زمان کاوس:     

 

         شگفتی ز دیدار او خیره بمانـد            برو بر همی نام یزدان بخواند 

 

سیاوش اکنون شاهزاده ای است با جسم و جانی پاک و نیرومند، جوانی است با هنر و گوهری تمام، در نهایت زیبایی صورت و سیرت. سیاوش سرآمد مردان زمان خود است. و جذّابیّت هایی اینچنین یگانه ای، عقل از سر سودابه ـ همسر کاوس ـ می پراند و سراسر وجود او را در هوس دست یابیدن به شاهزاده آکنده می سازد. سودابه برای فراچنگ آوردن سیاوش هرچه توانست کرد امّا نشد. که سیاوش مظهر پاکی روح نیز بود. زمانی که سودابه ناکام شد از ترس رسوایی به شاهزاده تهمت زد که او می خواست با من که نامادری اویم درآمیزد. کاوس پس از چندی استیصال و درماندگی سرانجام به اصرار زن پذیرفت که سیاوش برای اثبات بی گناهی خویش، به حکم آیین، از آتش بگذرد. که آتش در پاکان نمی گیرد**.سیاوش پذیرفت و به میان زبانه های بلند آتش رفت و تن درست از سوی دیگر به در آمد و بی گناهی اش مسلّم شد. از پس این رخداد سیاوش برآن شد که کاخ پادشاهی را ترک کند. سیاوش زبونی شاه در دست سودابه، انتقام جویی این مادرخوانده نامراد، ساخت و ساز کسان سودابه و هوای حیله گر دربار کاوس را بر نمی تافت. پس خواستار آن شد که به جنگ تورانیان برود؛ تا نباشد در آن سرای. واین خود نقطه پر التهابی در قصّه پهلوان ایرانی است.

در این نبرد، سپاه ایران به سپهسالاری شاهزاده و به همراهی رستم ـ به عنوان رایزن وی ـ موفّق به راندن خصم مهاجم ـ افراسیاب و سپاه توران ـ تا مرز ایران و توران، رود جیحون شدند و افراسیاب پیشنهاد صلح داد. این صلح بین توران وایران با قبول تمام شروط مورد نظر سپاه ایران ـ به رهبری سیاوش ـ صورت پذیرفت و پیمان صلح و ختم مخاصمه بسته شد. در این زمان کاوس به سیاوش فرمان می دهد که پیمان را پایمال کند و گروگانان تورانیان را به نزد وی بفرستد که شاه سبکسر به خونشان تشنه است. امّا سیاوش پیمان شکن نیست، که این را کردگار نمی پسندد، که قانـون کرده است : «حتّی پیمان با دروغ پرستان را نمی توان و نباید شکسـت.»[5]. اینک نقطه عطف ماجراست؛ ماجرایی که شاهزاده ایرانی در آن ـ ناخواسته ـ گرفتار می آید.

سیاوش بر سرنوشت تلخ خود آگاه است. ولی با ذات اهورایی خویش پیوسته است و می داند که هر چه در انتظار اوست، نقش اوست و کار  او، در مسیر رساندن گیتی به سرنوشت محتومش. «او می داند که سپـهر گردنده با او بر سر مـهر نیست، در کشـور دشمنان و به دست آنان کشته می شود. امّا این داد یزدان است. یعنی نگهــداری و برقراری نــظم، هماهنــگی و به سامانی گیتی در بیـداد بر سیاوش است. بدین سان جهان از بیداد به داد و از آشوب به آرامی و از جنگ به آشتی می رسد. سیاوش این را می داند ...»[6]. که مقدّر شده او به دنیای واقعیّت های حقیر پای نهد و گرفتار آدمکان شود، در غربت جان دهد و از این طریق نقش خود در این سرای بیاندازد و بازگردد. «بیداد، علّت وجودی زندگی او را پدیدار می کند، زیرا شهادت او انگیزه جنگ هایی است که جهان را به صورتی نقش پذیر و انفعالی در می آورد و تاریخ گیتی را به منزلگاه آخر می رساند.»[7].

«او برای پوشش پیدا ـ گیتی پیدا ـ فروهر پیروز و دلیر راستان آفرید. او فرمان داد که آنها زمان زمان به گوهر خویش رسند و پوشش گیتی پوشند و به گروه مردم بپیوندند. چند کامل زاده شدند تا کار زمان خود را به انجام رسانند...»[8]. سیاوش یکی از این کامل زادگان است. شاهزاده ای که می کوشد تا بر بستری حماسی، آن کار مینوی خویش را صورت دهد. هرچند که کردار حماسی اوـ که نقش محو ناشدنی خود را بر جهان خواهد انداخت ـ انفعالی است؛ در انجام ندادن و نشدن است. نبستن پیمان، نجنگیدن با افراسیاب، نفرستادن گروگان ها و... که خود، انجام این کارها و شدن چیزهاست به طریقی واژگون. سیاوش انتخاب رفتار انفعالی را مدیون پیوستگی اش با فروَشی ( یا  فروهر) است که به دستیابی وی به نیروی عظیم دئنا انجامیده؛ نیروی بازشناساننده خیر و شر.«و اینگونه انسان، به یاری راستی و هماهنگی با طبیعت، جهان را در بر می گیرد. انسان جزئی، انسان کلّی می شود.»[9]. پس فرخنده باد بهترین آفریدگار؛ که زیباست و زیبایی را دوست دارد***... .

شاهزاده همگان را شیفته خود می کند؛ حتّی افراسیاب را. و به برکت حضور او برای چند مدّتی جهان می آساید و دوگانگی اساطیری در دنیای حماسه از میان می رود.  

میان ستیزه جویان(افراسیاب و کاوس )، آرامی وآشتی پر شد. که فروغ راستی و روشنی سیاوش در دل شاه توران صفایی و جلایی پدیدار می کند. امّا افسوس که هرآینه آرامش جهان را خطرآدمک های حقیر و دل به دنیا باخته ای، همچون گرسیوز، تهدید می کند. با وجود دغلکارانی از این دست، آرامی پایدار نخواهد ماند و سرنوشت گیتی ـ که همان نیکویی اهورایی ـ رقم زده نخواهد شد.«آفریدگار اندیشید که اگر اهریمن را ازهجوم به روشنان باز دارد، دروج****، زمانی بی کران، بدون اینــکه نابود شود، بر کرانه می ایستد و رنج و بیم آفریدگان همیشگی خواهد بود. از جانبـی دیگر تاختـن به دروج، پیش از آنـکه به روشنان اهورایی بتازد، خلاف راستی و دادی است که در آفریدگان اوست. پس تنــها آنگاه که دروج بر آفریدگان هجوم آورد ، اهورا به سپاه خود فرمان داد تا بر او پیـروز شوند و جـهان روشنی را پاس دارند. زیرا زدن ارزانی آن است که می زند و کینه جویی پاداش کینه جویان است و تباهی سزای کینه توزان تبهکار.»[10].  

پس گرسیوز با سعایت و بد خویی خود آتش کین را بر می افروزد، تا هم خودش و سرکردگانش را در کام حریق خشم، خاکستر کند. کار او بیداد به سیاوش است، تا از این طریق سرنوشت مقدّر رقم بخورد. «نبرد اهورامزدا و اهریمن در اساطیر، در حماسه بدل به دشمنی ایران و توران شد؛ که البتّه یکی نیک است و یکی بد. اکنون در این رزمگاه، خون سیاوش سرچشمه جوشنده جنگ هایی است که با شکست تورانیان و با مرگ افراسیاب پایان می یابد. و آن کار مینوی در پهنه ای حماسی به انجام می رسد.»[11].

... سیاوش همه را می داند. سیاوش اکنون باید تصمیم بگیرد؛ گروگان ها را به ایران بفرستد ـ به کام مرگ، به نزد شاه ـ و پیمان با افراسیاب را به پای بفرساید و به کاخ پدر بازگردد، یا غربت نشین شود. سیاوش می داند که نقشی بر عهده اوست که کیهان در انتظار ایفا شدن آن است، از همان آغاز، از همان ازل. از آن هنگام که هنوز او نبود. که «چون کاوس به آسمان هجوم برد، ایزد نریوسنگ خواست تا جان او را بگیرد. [ در این زمان ] فروشی[ = فروهر ] کیخسرو، که هنوز از مادر نزاده بود... گفت ای نریوسنگ! کاوس را مکش زیرا اگر این مرد را به قتل آری، یکی از دستوران ویران کننده توران ظهور نمی تواند کرد. زیرا از پشت این مرد سیاوش و از پشت سیاوش من پدید خواهم آمد. من که خسروم...»[12]. پس کاوس ماند تا سیاوش بیاید؛ و زمانی که کیخسرو به خون خواهی پدر بر می خیزد «مادر او، فرنگیس نیز تا رسیدن او به ایران، در داستان نقشی سزاوار و در کار جهان دستی دارد؛ و سیاوش می داند که پادشاهی افراسیاب را فرزند این زن تباه می کند. پس در عشق نیز کار جهان به انجام می رسد.»[13]. او می داند که به توران ـ به غربت ـ پناهنده خواهد شد و نیک می داند که در همان سرزمین نیز به کام مرگ خواهد رفت. به فرمان افراسیاب و به نیرنگ گرسیوز. وچه تلخ خواهد رفت.

...  امّا افراسیاب با کشتن سیاوش، خود را می کشد. مرگ او را جهان و جهانیان بر نمی تابند و رهایی کشنده او محال است. همه آنان که از پادشاهی دروغ به ستوهند، به پا می خیزند که تباه کننده سیاوش را از صفحه روزگار بزدایند. و بدینگونه شاهـزاده پس از مرگ در همه حضور می یابد و ناگزیر می شود. دیگر عالم مبتلای اوست. «غروب این خورشید، تکوین آفتاب دیگری است که تباه کننده تاریکی است. این است کار سوگ وار آن آزاده، در گردش روزگار...»[14]. 

 

 


1. Function                  

2. سوگ سیاوش ـ ص27                                   

3. همان ـ ص28

4. همان ـ ص29  

 

*در ایران باستان رسم بر این بوده که کودکان را در 7 سالگی از پرستاری زنان دور می کردند و به آموزگار می سپردند.  

**آتش جلوه جسمانی اشا (اشه) به معنی راستی است. ( برای توضیحات بیشتر در این زمینه به کتاب جستاری در فرهنگ ایران   19 و20 مراجعه بفرمایید). راستی با آتش از یک گوهر است و از آنجا که خویشکاری سیاوش خود، راستی و قانون کیهان است، پس آتش نه تنها آسیبی به او نمی رساند، بلکه دوستدار و نگهدارش است. 

 

5. یشتها ـ ج1 ـ مهریشت 

6. سوگ سیاوش ـ ص58       

7. همان ـ ص62

8. همان ـ ص29                                                     

9. همان ـ ص51  

 

***ان اللّه جمیل یحب الجمال

****به معنای دروغ، متضاد با اشه (راستی). «هستی میان دو نیرو، اشه(راستی) و دروج (دروغ)، بخش گشته است. اشه آفریده اهورامزداست؛ امّا زردشت درباره منشاء دروج خاموش می ماند.( جستاری در فرهنگ ایران ـ ص20 ). 

 

10. سوگ سیاوش ـ ص34                    

11. همان ـ ص67                                                                                               

12. همان ـ ص33    

13. همان - ص54

                                              

ادامه دارد...

 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد