در فال قهوه ام "عقرب"دید. من در فالش مردی را دیدم که بی پروا در بیابانی برهوت خوابیده بود.خندید و گفت:"فال بازی بسه!"
من هم خندیدم؛ فهمیده بودم که مدت هاست می خواهد بازی جدی تری را شروع کند. جدی تر از بازی عقرب و مرد خفته ...
انتشار یافته در ماهنامه "همشهری داستان" - شماره آذر 89